۲۰۲۴ مهٔ ۱۵, چهارشنبه
عیسی مسیح حقیقتاً در هنگام تقدیس مقدس نمایان میشوند
پیامی از جانب سرورمان عیسی مسیح به والنتینا پاپاگنا در سیدنی، استرالیا در ۴ مه ۲۰۲۴

این صبح وقتی دعای فرشته را خواندم، یک فرشته ظاهر شد و گفت: «والنتینا، سرور ما میخواهد تو را ببیند. با من بیا. او میخواهد چیزی را به تو نشان دهد که تا به حال تجربه نکردهای.»
ناگهان مرا به جایی بردن که قبلاً هرگز از آن بازدید نکرده بودم. جلوی ما آنچه شبیه یک کلیسای سنگی باستانی بود قرار داشت. فرشته و من وارد این ساختمان شدیم. وقتی وارد شدم، در سمت چپم کشیشها و اسقفهای زیادی را دیدم که ردای بسیار زیبایی پوشیده بودند و مشغول دعا و ستایش خدا بودند. اما آنجا توقف نکردم—توجه من به آنها نبود زیرا بیشتر به داخل ساختمان رفتم و مستقیماً نزد سرورمان برده شدم.
درست جلوی سرور عیسی مسیح آورده شدم و بلافاصله، بدون کنترل خودم، زانو زدم. در حالی که سرم را خم میکردم و علامت مقدس صلیب را میساختم، گفتم: «ای شکوه تویی، ای سرور من عیسی مسیح.»
سرور ما درست کنار یک دیوار نشسته بود. او در دست راست خود کوزهای نسبتاً بزرگ نگه داشته بود. کوزه از دوران باستان بود و شکل منحنی بسیار غیرمعمولی داشت که اینجا روی زمین دیده نمیشود. کدر و به رنگ نقرهای بود.
سرور عیسی مسیح آب را از کوزه بر روی زمین ریخت. در حالی که تماشا میکردم، پرسیدم: «سرور، آیا این آب آبی زنده است؟»
او پاسخ داد: «بله، این یک آب زنده است، اما مقدسی که تمام گناه و پلیدی را پاک میکند.»
متوجه شدم روی دیوار نزدیک سرور عیسی مسیح، حدوداً یک متر بالاتر از زمین، لولهای کوتاه از دیوار بیرون زده بود. آبی هم از این لوله میآمد و بر روی زمین میریخت.
در حالی که آب ریخته می شد، هنوز میتوانستم صدای قربانیهای مقدس را در دوردست بشنوم که توسط اسقفها و کشیشان تقدیم میشود. آنها از جایی که من زانو زده بودم فاصله بیشتری داشتند. ناگهان وقتی صدای قربانیهای مقدس قطع شد، آبی هم که از لوله و کوزه سرور میریخت متوقف شد.
در حالی که به سرور نگاه می کردم، میتوانستم ببینم که او کاملاً خسته و در عذاب است. ناگهان دو فرشته یکی در هر طرفش ظاهر شدند.
آنها با دستهایشان زیر بازوهایش گفتند: «بلند شو!»
آنها او را بلند کردند، سپس به آرامی روی یک مبل کوچک نزدیک نشاندند. فرشتگان پس از آن عقبنشینی کردند.
کاملاً خسته و بیانرژی و بسیار خستهتر ظاهر شد، سرور عیسی مسیح به یک طرف افتاد. من برای سرور نگران شدم و شروع به گریه کردم. هرگز ندیده بودم که او اینگونه باشد. در کنار سرور روی زانوهایم ماندم.
بعد از مدتی دو فرشته دوباره ظاهر شدند. باز هم آنها او را بلند کردند، گفتند: «بلند شو!» و سپس سرور را به رخی درست کنار مبل منتقل کردند. تخت بسیار قدیمی بود و از چوب ساده ساخته شده بود.
فرشتگان سرور را روی تخت دراز کشاندند و سپس او را پوشاندند. سرور عیسی استراحت کرد. من زانوهایم را به رخت نزدیکتر بردم. تماشا کردم که سرور چشمان خود را بست و از خستگی کامل استراحت کرد. بسیار نگران بودم و برای سرور گریه میکردم، با خودم فکر می کنم: «ای مردم، اگر فقط میدانستید سرور ما چه عذابی برای شما کشیده—چرا او را اینقدر آزار میدهید؟ سرور واقعاً، خیلی زیاد برای ما رنج کشید.»
من بسیار متاسفم که سرور را در چنین وضعیتی ببینم و آنقدر فرسوده و لاغر و خسته باشد.
ناگهان دیدم دست سرور زیر پتو حرکت میکند، به دنبال دست من میگردد. خیلی خوشحال شدم که ببینم سرور شروع به حرکت کرده است. روی زانوهایم در کنار تخت نشسته بودم با دستان گرهکردهای که بر روی رخت قرار داشتند. سرور دست مرا پیدا کرد و به آرامی شروع به فشردن آن کرد، تا به من اطمینان دهد که او خوب است.
بعد از اینکه استراحت کرد، آرام آرام انرژی خود را بازیافت و با کمک دو فرشتهای که دوباره ظاهر شدند، به آرامی بلند شد و دوباره فرشتگان عقبنشینی کردند. من هم ایستادم.
ناراحت شدم وقتی دیدم سرور لباس بیکیفیتی از رنگ آبی تیره پوشیده است. او برگشت و در حالی که پشتش به سمت من بود، متوجه دو سوراخ بزرگ در پارچه لباسیاش شدم. پارچه کمی تکان میخوررد اما وقتی ایستاد میتوانستم بهوضوح رد زخمهای قرمز سرور را ببینم که در دوران رنج و مصلوب شدن دریافت کرده است.
سپس ارباب ما شروع به حرکت به سمت مرکز ساختمان کرد و من دنبالش رفتم، وقتی ناگهان مردم بیرون شروع کردند به آمدن به طرف او و ارباب ما پر انرژیتر و شادتر شدند. کنار ارباب عیسی ایستادم، زمانی که رویش را به سوی من برگرداند و گفت: “والنتینا، دخترم، میخواستم امروز اینجا با من باشی تا بتوانم نشانت دهم چطور در هر مذهبی که روی زمین برگزار میشود، کاملاً حضور دارم. من واقعاً رنج و صلیبکشی خود را بارها تکرار میکنم. خودم را به هیچ تبدیل میکنم تا تو زندگی و بخشش و رستگاری برای روحت داشته باشی.”
“از اینکه اینجا بودی تا مرا دلداری دهی ممنونم. میدانم، والنتینا، خیلی تحت تأثیر قرار گرفتی و از من ناراحت شدی که گریه کردی. چقدر به خاطر این دوستت دارم.”
"ای کاش اسقفها و کشیشهای من برای من متاسف شوند، اما بسیاری حتی فکر نمیکنند وقتی مذهبی را برگزار میکنند حضور داشته باشم."
“برای آنها دعا کن”، گفت.
سپس یک بانوی قدیسه به سمت من آمد، تقریباً از ورودی ساختمان بهسوی من دوید و مرا در آغوش گرفت و گونهام را بوسید. او گفت: "ممنونم، والنتینا!"
فکر کردم 'چرا دارد از من تشکر میکند؟ سپس متوجه شدم که حتماً برایش رنج کشیدم و او قدردان آن است، و حالا چه افتخاری دارد که اینقدر در بهشت بالا رفته باشد تا اینجا با ارباب ما حضور داشته باشد."
سپس ارباب ما رویش را به سوی من برگرداند و برای شاد کردن من چون خیلی نگران بودم شروع کرد با من شوخی کند. او گفت، با لبخند: "والنتینا، دخترم، فکر میکنی او شانسی دارد که نجات پیدا کند؟"
همه ما خندیدیم، از جمله ارباب ما. البته، او قبلاً نجات یافته است. من پاسخ دادم: “ارباب، همیشه امید هست!”
"ارباب عیسی، تو به من این را یاد میدهی. شما همیشه میگویید: وقتی برای مردم دعا میکنید، به آنها بگویید اگر به من اعتماد کنند همیشه امید وجود دارد."
گفتم: “متشکرم، ارباب، بابت هدیه مذهبی مقدس و نعمتهایی که از تو دریافت میکنیم.”
"والنتینا، هر آنچه را بهت میدهم با عشق قبول کن"، گفت.
وقتی فرشته مرا به خانه برگرداند، نتوانستم حرکت کنم. نمیتوانستم راه بروم چون درد شدیدی در هر دو پایم داشتم که تا حدود ساعت سه بعد از ظهر ادامه داشت و سپس درد شروع به کاهش کرد.
نظر :
اسقفها و کشیشان عزیز من، لطفاً نسبت به ارباب عیسی مسیح صادق باشید. چه افتخاری دارید که مذهبی مقدس را با حضور واقعی ارباب عیسی در صلیبکشی برگزار میکنید که او نزد شما میآید.
دوستش داشته باش و از او تشکر کن. او واقعاً برای رستگاری ما، میلیونها روح خود را مصرف میکند.